دنیا برایم به آخر رسیده است..

هیچ وفت نشنیدم بگویی "نمیتوانم"، یا "نمیشود"

همیشه میتوانستی.

تا بودی؛ هیچ چیز غیر ممکن نبود.

یادم نمی اید مضطرب یا ناراحت دیده باشمت.

این روزها،

با عکس هایت زندگی میکنم. 

مثل تکه های پازل، خاطرات زندگی پر تلاشت را کنار هم میگذارم.

راستی! عکس هایی که نمیخندی را دوست ندارم.

حتما حواست نبود که دارند عکس میگیرند.

اخه تو همیشه میخندیدی.

مگر آن شب، حواست نبود که عکسی که از صورتت گرفتم تا ابد در ذهنم حک میشود؟

پس چرا نخندیدی؟

چرا گذاشتی افتادنت را ببینم؟

 کاش بهت گفته بودم

انفدر محکم نباش بابا!

کوه که فرو بریزد،

دنیا به آخر میرسد.


 

 

خداحافظی 2

 

"می گویم: خدا بخواهد دارم می روم حج.

می گوید: پای ناودان طلا حتما مرا یاد کن. یادت نرود ها!

گوشی را که می گذارم به همه تلفن هایی که از صبح تا حالا کرده ام فکر می کنم. هر کسی یک جایی را گفته که آنجا به یادش بیفتم. پای کوه صفا، منی، عرفات، مروه...

نصف این آدرسها را احتمالا فراموش می کنم ولی این برایم جالب است که هر کدام این آدم ها، احتمالا همین جایی که سفارشش را به من کرده اند سیم شان وصل شده و خدا در آن نقطه عنایتش را بر سرشان باریده و از کل حج، این نقطه پررنگ برایشان باقی مانده است.

ناگهان همان جا پای تلفن به لرزه می افتم: من اسم کجا را با گریه خواهم برد، سال آینده وقتی دوستی زنگ می زند تا بگوید خداحافظ؟ آیا لحظه ای، جایی خواهد بود؟ آیا نقطه بارشی برای من هم هست؟ "۱

***

قبلا گفته بودم که خداحافظی را دوست ندارم اما این بار اولین باریست که شاید خداحافظی شیرین باشد و دل کندن و رفتن سخت، اما دوست داشتنی. لطفا لطفا برای همه بد اخلاقی ها، بچگی ها، نادانی ها، اگر چیزی گفتم ناراحت شدید، کار اشتباهی انجام دادم، اگر خواسته یا ناخواسته دلی شکستم، خدایی نکرده غیبتی کردم یا شنیدم، اگر بد قولی کردم، حقتان را ضایع کردم، به مسئولیت هایم عمل نکردم و همه و همه و همه چیز به بزرگی خودتان ببخشید و برایم دعا کنید که آدم شوم. همچنین ببخشید که خیلی وقتم تنگ بود و نتوانستم با همه تک تک تماس بگیرم. انشاالله به یاد همه خواهم بود، شما هم منو تو دعاهاتون یادتون نره.

"آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند؛ آیا دوست نمی‌دارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است!" قران کریم، ۲۴:۲۲

-------------------------------

۱-از کتاب خدا خانه دارد، فاطمه شهیدی

خانه ای ویران شده..

یه روزی اینجا رو خیلی دوست داشتم..تا کامبیوتر روشن میشد، با شوق و ذوق، اولین صفحه ای بود که باز میکردم..دوستان زیادی که اکثرا نمیشناختمشون اما  دوستشان داشتم و وبلاگ هایشان را دائم میخواندم می آمدند و با اینکه بیشتر حرفهایم چرت و پرت بود لطف میکردند و نظر میگذاشتند..برو بیایی داشت برای خودش...

ولی الان خیلی سوت و کور شده و خیلی دلگیر. همه چیز بهم ریخته ، بیشتر عکس ها نشان نمیدهند ، لینک ها آخر صفحه اند ...حتی قالب وبلاگ هم عوض شده شده. نمیدانم کجا رفت. قالب گل یاسم را دوست داشتم ..احساس میکنم خانه ام ویران شده و عطر و بویش را از دست داده.

شاید رسم دنیاست که به هر چیزی دل بستی یه روزی ویران میشه. یا یه روز برات تکراری میشه و دیگه سراغش نمیری. شاید هم از بی معرفتی ما آدماست. نمیدانم. هر چی هست خیلی تلخه.  

پست های سالهای قبلم را خواندم و دیدم دیگر حرفی برای گفتن ندارم. گذشت زمان و مشغول تر شدن به دنیا و تغییر نکردنم آزارم میدهد. تا اینکه به حرف های قبلی ام عمل نکرده ام حرفی جدیدی برای گفتن ندارم.

از تمام دوستانی که این چند وقت منتظر گذاشتم و یا اگر اینجا سر زدید و دیدید هیچ خبری نیست و این فضای دلگیر را تحمل کردید عذر خواهی میکنم. امیدوارم که هیچوقت انگیزه نوشتن را  از دست ندهید و اگر بر عکس من حرف خوب و قابل استفاده ای برای گفتن داشتید حتما بزنید.

دوست قدیمی و بی معرفتتان را در دعاهایتان مخصوصا در این روز و شبهای گرانبها فراموش نکنید.

به امید روزی که همه قلب های عاشق به انتظار آن میتپند..

عطر یاس

 

آخی اَ دنیای بی وفا

 -"آخی اَ۱ دنیای بی وفا...ایی خط اقاجونته ها، جونش بود و جون تو"

دفترچه قدیمی ای را با دقت ورق میزند، انگار هر صفحه راز خاصی را در بر داشته باشد. اسم آقا جون را که می آورد، چشم هایش پر از اشک میشود. من خیلی یادم نمی آید، اما همه میگویند آقا جون خیلی مرا دوست داشت. سیزده سال است که آقا جون فوت کرده، اما او میگوید نه خیلی بیشتر است.

" اقاجونتا، خیلی خوب بید۲. قلبش خیلی پاک بید. بعضی موقع ها هم قاره۳ سرِم میزد اما میگفتم قربون قارش. کاشکی حالا بید، حالا هم میزد"

حدود هفتاد سال دارد. 6 فرزند، 21 نوه و 8نتیجه دارد، اما تنهای تنها در شهرستانی حدود صد کیلومتر بیرون از شیراز زندگی میکند. خانه بزرگی که از در و دیوارش تنهایی میبارد، پر از خاطره های شیرین و تلخ است.

بهش میگم مامان جون. بعضی از نوه ها بهش میگن بی بی. اما من میدانم "مامان جون" را بیشتر دوست دارد.

- "مامان جون این همه بچه ها اصرار میکنند، چرا نمیاین شیراز؟  "

-" اقاجونت همش میگفت، خونمو ول نکنی برِی شیرازا، میدونم بچه هام میبرنت، اما نرو، بوگو نمیام. دلُم میخواد یَی۴ زنی باشی، در خونمون باز باشه، سفرمون پهن باشه، بچه هات بیان پهلوت. ایرو میگفتِم۵."

به شدت ضعیف شده و قلبش خیلی ناراحت است. بعضی روزها حتی توان از جا بلند شدن را هم ندارد، از صبح لحظه ها را میشمارد تا شب شود، بدون اینکه کسی باشد که حتی لیوان آبی را دست او دهد.

 از غریبی و‌ بی وفایی دنیا دلم گرفته، از اشک مادری که سالها زحمت و زجر کشیده است که حالا تنهای تنها به در و دیوار زل بزند، شعر بخواند و‌ اشک بریزد. پاهایش خیلی‌ درد می‌کند، آنقدر که فاصله بین اتاق تا آشپزخانه را هم به زور میتواند برود، اما اصرار دارد کارهایش را خودش انجام دهد. گاهی‌ وسط راه می‌ایستد، از ته دل‌ می‌گوید “خدایا, خودت کمکم کن”. وقتی‌ مجبور میشود، می‌نشیند، زانوهاش را میمالد و تند تند ذکر می‌گوید “یا من اسمه شفا، و ذکره شفا..". اما بعضی‌ وقتها دیگر طاقت ندارد، درد آنقدر شدید میشود که اشک در چشمانش حلقه میزند، با صدایی غمناک آه میکشد "خدایا, نجاتِم بده، دیگه بسِّمِه، دیگه ببرِم."

به سختی راضی اش کردم که این چند روزی که پیشش هستم، برایم از خاطراتش بگوید. میگفت خاطرات من همش پر از غم و سختی هست، بگم که بعدا بشینید گریه کنید؟ نمیگم.

با خودم فکر می‌کنم که این چشمهای پیر و خسته، چه دیده و چه کشیده است.سختیهایی که مامان جون کشیده ، هیچکس در این دوره و‌ زمان طاقت تحملش را ندارد. ۶ سالگی پدرش را و ۱۰ سالگی برادر بزرگترش را از دست میدهد. با اینکه خیلی دوست داشت، اما چون مدرسه های آن زمان مختلط بود، نتوانست به مدرسه برود. در فقر و سختی بزرگ میشود و در ۱۶ سالگی ازدواج می‌کند.

از خواستگاری و عروس شدنش برایم میگوید، و از جشن عروسی‌ که ۷ روز ‌و ۷ شب ادامه داشت. لبخندی که از این خاطره بر روی لبش هست کم کم محو میشود، وقتی که از سختیهای زندگی‌ با خانواده شوهر برایم می‌گوید. از خانه ای که ۷۰ نفر در آن زندگی‌ میکردند و از حیاط پر از ظرفی که با اینکه باردار بود شستنش بر عهده او بود، یا از آب اوردنی که ساعت ها طول میکشید و باید برای آوردنش از پله های زیادی چند بار بالا و پایین میرفت. اذیت های دیگر اطرافیانش را نمیگوید، اما دل شکسته اش را از چشمانش تشخیص میدهم. بغض صدایش را که دیگر نمیتواند پنهان کند. "خیلی زجر کشیدم، خیلی گریه کردم، اما عیبی نداره، من همشون را بخشیدم..."

خیلی‌ خواب آقاجون را می‌بیند، انگار اصلا با او زندگی‌ می‌کند. شبها که میترسد، یاد آقاجون به دلش آرامش می‌بخشد، بعضی‌ موقع ها حتی با او حرف میزند و درد و دل‌ می‌کند.

“یک بار یکی خودِم جر کرد۶ و و سرِم داد کشید. خیلی ناراحت بیدم. عصر لبه جوق۷ نشستم و خیلی‌ گریه کردم. به آقا جونت گفتم تو چرو مردی که ایرو با من جر کنن. شب به خوابم اومد. گفت"چرو امروز گریه کردی؟ گفتم نه گریه نکردم که، گفت "من همیشه میام میبینمت. همون موقع که تو جوق ننشستی بیدی ۸؟ میگفتی‌ تو چرو مردی؟ هیچی‌ نگو، صبر کن، حالا همچی‌ درست می‌شه."

صبر؟ آقاجون از صبر نگو، مگر بیشتر از این هم دیگر میتوان صبر داشت؟ من حتی طاقت دیدن دردهای مامان جون را ندارم. آقاجون میبینی که تا صبح بیدار است؟ میشنوی چند بار شهادتین را میگوید؟ از درد به خود میپیچد ولی فقط آرام ناله میکند و اشک میریزد. آقاجون چه کنم؟ آن شب هزار بار التماس خدا کردم که صبح شود.. طاقت شنیدن خداحافظی های مامان جون را ندارم; آن لحظه ای که برایم وصیت میکند و با بغض میگوید" دوست داشتم عروس شدنت را ببینیم." خدا آن روز را نیاورد که به جز پشیمانی، کاری از دست همه ما، 6 فرزند، 21 نوه و 8 نتیجه،  بر نیاید.

 عجب رسم غریبی دارد دنیا...


۱-از  ۲- بود ۳- داد ۴- یک  ۵- این طور بهم میگفت

۶- دعوا کرد

۷- جوی

۸- نشسته بودی

بهشت واقعنی...

 

-"سلام!"

- "سلام عزیزم خوبی؟ مامان اینا خوبن؟"

اصلا به سوال هایم اهمیت نمیدهد...حتی از پشت وبکم هم خوشحالیش را میتوانم حس کنم. صورت کوچولو و ذوق و شوق شیرین کودکانه اش خیلی دوست داشتنی است.. دلم تنگ شده...

انگار می‌خواهد یک راز خیلی‌ بزرگی‌ را فاش کند. چشمانش برق میزند...

- "اگه گفتی‌ ما کجا بودیم؟؟"

هنوز در فکرهای خودم مشغولم، یاد روزی که بدنیا آمد افتادم، چه زود بزرگ شد، الان چهار سال دارد یا پنج؟ دلم تنگ شده...برای همشون...

-"کجا بودی قربونت برم؟"

-"رفته بودیم بهشت ...حالا اومدیم!"

-"چی‌؟"

انگار فهمید که خیلی‌ هم حواسم به حرفیایش نیست..صدایش را بلندتر کرد

-"بهشت واقعییا!!!!! واقعنییی رفته بودیم بهشت!"

سعی کردم نشان بدهم که خیلی تعجب کرده ام...نمیدانستم چه میگوید...گفتم حتما خیالات بچه گانه هست دیگر...

-"واقعا؟؟ مگه میشه؟ کجاست؟؟ میخواستی منم ببری!"

-"خدا یه تیکه ای از بهشت رو کنده و انداخته رو زمین! مگه نمیدونستی؟؟"

قلب من هم کنده شد. تازه فهمیدم چی‌ می‌خواد بگه…

-"...تو مشهد، حرم امام رضا! ما هممون رفتیم بهشت حالا برگشتیم، خیلی‌ خوش گذشت! "

-"....خوش به حالت ...."

انگار فهمید چقدر دلم گرفت….

-"وقتی‌ تو هم اومدی اینجا... بعدش دوباره باهم میریم... باشه؟"

 

 

ما غریبیم و تو از ما آشناتر با خدایی،

پرده پوش آبروی گریه های بی صدایی...

 ضامن آهوی چشمان گریزان از خجالت،

 حاجت دل های مشتاقان از دنیا جدایی

بی پناهم قسمتم کن تا به پابوس تو آیم

گرچه خود اینجا غریبی با غریبان آشنایی....

میلاد امام الرئوف امام رضا (ع) مبارک باد

عنوان ندارد.

نمیدونم. اسمش رو چی‌ بذارم؟ بی حوصلگی؟ تنبلی؟ دلسردی؟

خیلی‌ وقت اینجا را بروز نکردم و امروز هم اومدم همینجوری بنویسم..هنوز هم نمیدونم چی.. اخرین پستهایم رو که میبینم دلم میریزه و دوباره بغض گلوم رو میگیره.

بعضی‌ روزا بیدار میشم و فکر می‌کنم همش یه کابوس بود، واقعا اتفاق نیفتاده، میگم وای خدا رو شکر که خواب بود..اما چند لحظه بعد....

باورم نمی‌شد جایی‌ رو که توش بزرگ شدم رو بتونن ازم بگیرم. فرشته هایی که مثل پدر و مادرم بودن را از من جدا کنند. همش می‌گفتم خدا نمیذاره…

pic

گرچه یکی از سخت ترین روزهای عمرم بود، دلم نمیاد روز خداحافظی را تعریف نکنم. خیلی سخت بود  ببینم دختر چهارده ساله ی حاج آقا انقدر گریه کرد که نمیتوتست نفس بکشه*. خیلی لحظه های غمگینی بود و البته به یاد ماندنی. هیچوقت فکر میکردید 200-300 نفر مسلمان شیعه توی فرودگاه اینترنشنال سیدنی همه با چشمان پر از اشک باهم بلند و یک صدا از ته دل دعای فرج رو بخونن؟ عجب حس قشنگی بود...لحظه آخر هم حاج آقا یک لحظه برگشتند و گفتن این آخرین آرزو و دعای من در سیدنی هست و همه با هم خوندیم:

اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمة ...تعز بها الأسلام واهله ..وتذل بها النفاق وأهله... وتجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك...والقادة الى سبيلك ... وَتَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ

ما همه تلاش خودمو رو کردیم، برا دفاع از حق و عدالت تا هر جا تونستیم رفتیم. آخرشم خدا گذاشت چون صلاحش بود، ماهم راضی هستیم به رضای خدا…ولی‌  چیکار کنم که خیلی‌ دلتنگم، خیلی‌.

ماه رمضان امسال خیلی‌ با همیشه فرق داره. احساس نمیکنم که ماه رمضونه. یکی‌ از دوستام میگفت پارسال ماه رمضان که شد راه میرفتم و حتا باد و هوا یه حسّ دیگه ای داشت. امسال اما نه…

میدونم. تقصیر خودمه.

تو دانشگاه راه میرم، هیچ چیز تغییر نکرده. عصر جمعه، ساعت سه بعد از ظهر هست. توی حیاط، مجبورم از مسیری که از کنار “رَوند هَوس” دانشگاه رد می‌شه بگذارم. درست نزدیک نماز خونست. همه چیز مثل هفتهای قبل، هنوز هم دارند مشروب میخورند،  هنوز هم آهنگهای سرسام آور گذشتند و هنوز هم بوی گندی حالم را بهم میزند. از خودم خندم میگیره. مگه توقع دیگری داشتی؟؟

 یکی‌ از دوستام رو میبینم که داره رد میشه، با کلی‌ ذوق و شوق سلام می‌کنم وتا در اصلی دانشگاه باهم راه میریم. یادش میاد که روزه ام، دوباره همون صورت غمگینی که بارها از از اول ماه دیدم “آخییی وای  چقدر سختی میکشی…یعنی‌ حتا آبم نمیتونی بخوری؟؟؟ آخییی..”…انگار از ته دله دلش برام میسوزه…برای این مهربونیش دوسش دارم و لبخند میزنم ولی‌ ته دلم میگم کاشکی‌ یه  ذره منو می‌فهمیدی…

همه چیز مثل قبله.هیچ چیز تغییر نکرده و بدتر از اون من تغییر نکردم! خدایا چرا به قلب من انقدر روشنایی‌ نمیدی که این تاریکیا اذیتم نکنه؟ خدایا احساس می‌کنم دارم خفه میشم...نمیفهمم و و نمیتونم نفس بکشم و تنهایم و خدا می‌خوام و ایمان می‌خوام و قلبو چشم پاک می‌خوام و عشق...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                                                       *از ته دل آرزو میکنم که ایرانیان پست و نامردی که باعث بانی این ماجرا شدند تا اخر عمر یک نفس راحت نکشند و با یزید و معاویه محشور بشند.

هرجا حضورمان نياز باشد هستيم (مصاحبه با همسر دکتر لقایی)

مصاحبه با خانم لقاییی -همسر دکتر لقایی در گزارشی که در مجله الکترونیک چارقد منتشر شده است:

از قديم در داستان‌ها و افسانه‌ها شنيده و خوانده‌ايم كه بر روي هر گنجي، ماري خطرناك خفته تا آن را از گزند سودجويان محافظت كند و نگذارد تا دست نامحرم به آن برسد. اين تمثيل در تمام فرهنگ‌ها به زبان‌ها و اشكال مختلف ديده مي‌شود، گويي قسمتي از حقيقت و تاروپود اين دنياست. دختري از سيدني را كه خواندم، تصميم گرفتم تا مصاحبه‌اي با همسر و يا دختر آقاي لقايي در آن سوي آبها بگيرم و  الآن بعد از اتمام اين گفتگو به همان تاروپودها حسِ بهتري دارم.  از ميان صحبتهامان، سوال و جوابهايي را آماده كرده م كه با هم به مرورش مي‌پردازيم.


قبل از ورود به كشور استراليا كجا زندگي مي‌كرديد؟

 ما اصاالتا اصفهانی هستیم ولی بخاطر تحصیل همسرم در شهر قم زندگی می کردیم.

 
چه شد كه راهي سيدني شديد؟

همسرم در قم مشغول تحصیل و تدریس بود. بهانه ای که خداوند برای این سفر داشت، اعزام همسر بنده بعنوان ناظر ذبح حلال در استرالیا بود، ولی ظاهرا حکمت الهی این بود که ایشان برای رساندن رسالت الهی به این دیار اعزام شوند.

                                            

براتون مایه خوشحالی نیست که برگردید ایران؟ شما تکلیف خودتون رو انجام دادید و حالا هم به میهنتون برمی گردید.
 
گمان نمی کنم کسی از برگشتن به وطنش خوشحال نباشد. بویژه ما که تمام فامیل و خانواده مان در ایران هستند. پدر و مادر ما هر روز آرزوی دیدار ما را دارند، ما نیز مانند هر انسانی احساس علاقه به دیدار آنها و زندگی در کنار آنها را داریم. در حال حاضر پدر و مادر همسرم بیش از 8 سال است که پسرشان را ندیده اند. قطعا این وضعیت خوشایند کسی نیست.  اما تمام بحث در مورد احراز فرمایش شماست که «شما به تکلیفتان عمل کرده اید». اگر تکلیف شرعی ما برگشتن باشد قطعا باید برگردیم و با جان و دل بر می گردیم ولی اگر تکلیف ما ماندن باشد باید ماند و به وظیفه عمل کرد. ما نه رفتنمان دست خودمان بود و نه ماندنمان و نه برگشتنمان. هر چه استاد ازل گفت بگو می گویم.

من با چشم خود شاهد هستم که وجود همسرم در اینجا واجب عینی است. ایشان حتی فرصت مرخصی رفتن هم ندارد زیرا کسی نیست که در غیاب ایشان مسئولیت مرکز اسلامی امام حسین (ع) و سایر فعالیتهای ایشان را به عهده گیرد. به تعبیر یکی از شیعیان،  ایشان را مانند نگین انگشتر گرفته اند و راضی به رفتن ایشان نیستند.


 


 

در اين سالها نوع نگاه مردم استراليا نسبت به ایران و انقلاب را چطور ديديد؟

استرالیا یک کشور چند ملیتی است و نگرش افراد هم مختلف است. بطور طبیعی نگرش شیعیان استرالیا عموما نسبت به انقلاب و ایران مثبت است و ایران را ام القرای اسلام معاصر می دانند. بسیاری از مسلمانان دیگر نیز ایران را دوست دارند. اما در بین استرالیائی های اروپائی تبار متفاوت است. برخی اصلا نمی دانند ایران کجای عالم است. برخی آن را با عراق اشتباه می کنند. زیرا تلفظ این دو کشور در انگلیسی بسیار شبیه است. اکثر مردم غرب بدنبال یک لقمه نان هستند و بدنبال پرداخت اقساط بانکی شان. البته متاسفانه تبلیغات بر علیه اسلام عموما و ایران خصوصا زیاد است. در عین حال افراد آزاد اندیش و آشنا به حقایق هم کم نیستند.

 

مردم سيدني  ایران رو بیشتر با چی میشناسند؟

مطمئن نیستم زیرا من چندان تماسی با غیر مسلمانان ندارم. گمان می کنم اکثر تودهء عادی مردم  ایران را با فرشهای ایرانی و غذاهای ایرانی می شناسند.

 



 

تبلیغات منفی غرب درباره ایران چقدر اثر داشته؟

 بطور کلی تبلیغات رسانه های غربی یک جو ِ ترس و شاید هم در برخی تنفر از مسلمانان بوجود آورده است. البته باید اعتراف کرد که برخی از مسلمانان هم مانند وهابیها مرتب آب به آسیاب دشمن می ریزند. و متاسفانه عموم مردم اطلاعی از مذاهب مختلف ندارند. البته تلاشهای زیادی هم از سوی بسیاری از مسلمانان در جهت زدودن این ترس ناآگاهانه شده و می شود.


نمونه‌هايي را ميتونيد ذكر كنيد؟

مثلا همسر بنده مرتب در مجامع عمومی اعم از دانشگاهها، کلیساها و سمینارهای مختلف در مورد اسلام سخنرانی دارد، ما مرتب مؤسسات غیر اسلامی را به مرکز اسلامی امام حسین (ع) دعوت کرده و با برگزاری همایش ها سعی در نشان دادن اسلام اصیل داریم. و الحق و الانصاف پذیرش عمومی هم بسیار فراوان است. شاهد آن اینکه از سال 2005 آقاي دكتر به اجماع اعضای «انجمن رهبران ادیان بزرگ» به عنوان رئیس آن انجمن انتخاب شده است. این در حالی است که ایشان تنها عضو مسلمان آن انجمن است.

 
 
مسلمانهای غیر ایرانی چقدر به ایران و انقلاب دلبستگی دارند؟  

حقیقت آن است که ایران برای شیعیان غیر ایرانی بویژه لبنانی ها قبله آمال است.


 

 

آیا مردم غیرمسلمان انجا با نظر تبعیض آمیز دولتشان درباره دکتر لقایی موافقند؟

کسانی که همسر بنده را می شناسند قطعا مخالف اند و مخالفت خود را نیز صریحا ابراز کرده اند. در حال حاضر یکی از شدیدترین حمایت کنندگان از همسر بنده یک کشیش مسیحی است که چندین سال است همسر بنده را می شناسد. همچنین تمامی اعضای شهر دو شهرداری از شهرداری های سیدنی که با همسر بنده آشنائی داشته اند کاملا از ایشان حمایت کرده و برای دولت نامه هائی مبنی بر ضرورت وجود ایشان در استرالیا نوشته اند. حتی وکیل ایشان که استاد و یکی از مدیران دانشکده حقوق بین الملل دانشگاه سیدنی است بطور مجانی و داوطلب پرونده ایشان را در سازمان ملل پی گیری می کند. در عین حال جو عمومی که ناشی از جهل مردم و یا بی اهمیتی آنهاست چیز دیگری است. لذا احتمالا اخراج یک روحانی مسلمان در این ایام که چند ماهی بیشتر به انتخابات استرالیا نمانده است باعث محبوبیت جناح حاکم خواهد شد. البته هفتهء آینده قرار است یک راهپیمائی بزرگی در پایتخت استرالیا-کانبرا- در اعتراض به نقض حقوق بشر توسط دولت استرالیا انجام شود که تاکنون حمایتهای زیادی از سوی احزاب و گروههای مختلف اسلامی وغیر اسلامی شده است.


 بنظر خودتون چه دليلي براي اين كار دولت استراليا وجود داره؟

فرضیه ها در این مورد زیاد است. علت حقیقی را خدا می داند اما بسیاری معتقدند اولا دلیل محکمه پسندی وجود ندارد والا دولت استرالیا از ارائه آن خودداری نمی کرد، ثانیا مساله بیشتر سیاسی است. در آخرین نشستی که همسر بنده با یکی از مدیران ادارهء مهاجرت داشت به ایشان پیشنهاد کرده بودند که اگر درخواست پناهندگی کند ممکن است با ویزای وی موافقت شود. لیکن ایشان صریحا گفته بود که من پناهنده نیستم و هرگز نه خودم و نه خانواده ام درخواست پناهندگی نخواهیم کرد. بهر حال در سیستم سیاست مداران غربی هم عنصر تولی و تبری یکی از عناصر کلیدی است.

 
چه حرفي براي دختران جهان اسلام داريد؟

 من قابل نیستم توصیه ای کنم، اما توصیه ي رهبران معصوم ما همیشه به تقوا بوده است. حجاب خواهران نماد عفاف آنها و پرچم اسلام است. سرباز وفادار پرچم خود را زمین نمی گذارد خواه در قم زندگی کند و یا در لس آنجلس یا سیدنی و یا هر جای دیگر. زیرا همه جا سرزمین خداست.

 

مشکل جای دیگریست! (اخراج دکتر منصور لقایی، یک روحانی از استرالیا)

تقربیا میتوانم بگویم که در هشت سال گذشته بیشتر از چند جمعه ای نباشه که به مرکز اسلامی امام حسین (ع) در سیدنی نرفته باشیم و بای صحبتهای دلنشین حاج آقا دکتر منصور لقایی ننشسته باشیم. دیگر روتین هر جمعه مان شده است. مرکز واقعا مثل خانه دوم من است!

جلسه هفتگی در مرکز اسلامی امام حسین (ع)

جلسات هفتگی در مرکز اسلامی امام حسین (ع)

حاج آقا منصور لقایی در سال ۱۹۹۴ با خانواده شون به استرالیا آمدند. از اون موقع تا حالا جز خدمت به جوانان مسلمان استرالیا و کمک به جامعه از این پدر مهربان و معلم دلسوز چیزی دیده نشده است. دکتر لقایی تسلط کامل به سه زبان فارسی،انگلیسی و عربی‌ دارند و هر هفته با سخنانی بسیار زیبا و دلنشین به زبان انگلیسی ما را به روش کامل و انسانی‌ زندگی‌ و پیروی از دین حق و راه و روش زندگی‌ ائمه اطهار تشویق میکنند .همسر آقای لقایی، نیز همچون مادری مهربان همیشه پاسخگو ی همه سوالهای ما و سنگ صبوری برای مشکلات ما بوده اند. جوانان و نو جوانان مسلمان سیدنی، چه ایرانی‌، لبنانی، عراقی و...و حتی استرالیایی همیشه برای همه نوع کلاسهای مذهبی‌ و قرآنی و حل هر گونه مشکل و کار از قبیل مشاوره، ازدواج اسلامی....به مرکز مراجعه میکردند و با خوش‌آمد گرم  این خانواده عزیز روبرو می‌شدند. مرکز اسلامی پناهگاهی بود برای فرار از جامعه ای‌ پر از فساد و بر طرف کردن گوشه‌ای از دلتنگیهای همیشگیمان...

 

دکتر منصور لقایی همراه با همسر و دو فرزند در مرکز اسلامی امام حسین (ع)

حدود ۱۳ سال پیش سازمان اطلاعات و امنیت استرالیا بی دلیل دکتر منصور لقایی را به عنوان یک تهدید امنیتی اعلام کرد.چندین دادگاه توسط دولت استرالیا برای دکتی لقایی تشکیل شده است اما او هیچگاه اجازه نداشته که حتی در یکی از این دادگاها شرکت کند و‌ هیچگاه هیچ گونه مدرکی‌ علیه خود ندیده است و بنابرین هیچ گاه نتوانسته است از خود دفاع کند.  پس از این همه سال مبارزه با این ظلم و بی‌ عدالتی و چندین تقاضای تجدید نظر از دادگاهای مختلف، دولت استرالیا بدون ارائه هیچ‌ دلیل و مدرکی حکم اخراج دکتر لقایی را صادر کرد. دولت استرالیا معتقد است که چون دکتر لقایی یک شهروند استرالیایی محسوب نمی‌شود، هیچ گونه حق و حقوق عادلانه ای به او تعلق نمیگیرد و به همین دلیل سازمان امنیتی ملزم نیست که هیچ دلیلی‌ برای این تصمیم ارائه دهد. پی‌ این خبر، جامعه مسلمانان استرالیا حدود ۱۲۰۰ نامه و یک دادخواست با ۵۰۰۰ امضأ به وزیر مهاجرت استرالیا، کریس اونس فرستادند. چندین موسسه از ادیان مختلف و کشیش های مسیحی مانند پدر دیو اسمیت؛ که چندین سال است با دکتر لقایی دوست و شیفته اخلاق و رفتار انسان دوستانه او شده اند از دکتر لقایی به طور گسترده حمایت کرده اند.   پس از شکایت به سازمان ملل متحد، این سازمان از استرالیا در خواست کرد که دکتر لقایی را تا اتمام بررسی دقیق پرونده وی از سوی سازمان ملل اخراج نکند. اما استرالیا در یک اقدام گستاخانه درخواست سازمان ملل را زیر پا گذشت. دکتر لقایی هم اکنون ۵ هفته فرصت دارد تا استرالیا را ترک کند.

                   گردهایی مسلمانان و غیر مسلمانان سیدنی برای حمایت از دکتر منصور لقایی  

 جالب است بدانید که چند ماه پیش وزیر خارجه استرالیا ایران را به پیروی نکردن از سازمان ملل متحد محکوم کرد! حالبتر این است که استرالیا در توجیه عدم  اجرای حکم سازمان ملل گفته است "ما ملزم به پیروی از سازمان ملل نیستیم همچنان  که امریکا نیز از او پیروی نمیکند!

کشوری که از بنیان گذاران سازمان ملل متحد است و همیشه ادعای طرفداری از حقوق بشر و دموکراسی داشته است، حالا چه می‌کند؟

اگر در ایران با یک استرالیای چنین رفتار شده بود چه میشد؟؟؟؟

بدجوری آبروی استرالیا رفته و پس از این همه نفاق، بلاخره چهره واقعیشان آشکار شد!

میگویند زیر بار ظلم رفتن از ظلم کردن کمتر نیست. ما از این اقدامات غیر عادلانه و نقض حقوق بشر از سوی استرالیا به این راحتی نمیگذریم. هر انسانی حق دارد اتهامات علیه خود را بداند تا بتواند از خود دفاع کند. البته که ما میدانیم همه اینها بازیست...مشکل آنها جای دیگیریست!

-مصاحبه با خانم لقایی همسر دکتر لقایی: http://4ghad.com/New/Article.php?SubjectID=52&ID=1587

 -قیلم : http://www.youtube.com/watch?v=2q2PugejrP0

می‌خواست شود زیر و رو از ناله او شهر  

انقدر قشنگ بود که دلم نیامد نزنم اینجا:

بحر طویل حضرت زهرا(س)

شهر زیبای مدینه شده آبستن صد فتنه و بیداد که تا حشر به گردون رود از حنجره اهل ولا شیون و فریاد، که در ازمنه دهر ندارد کسی این حق کشی و ظلم و ستم یاد، شرافت ز میان رفته، قرار از دل و جان رفته، گل آرزوی ملت اسلام به تاراج خزان رفته، محمد که بود جان گرامی جهان‌ها ز جهان رفته، مدینه شده خاموش، جهان گشته سیه‌پوش، عجیب است که بعد از دو مه و نیم، غدیر نبوی گشته فراموش، در فتنه شده باز و سقیفه شده آغاز عدالت ز جفا خانه‌نشین، بیدادگری سر به درآورده، مولای دو عالم شده بی‌یاور و در خانه در بسته گرفته ز الم زانوی غم در بر و بر غربت اسلام کشد از دل پر غصه خود آه که آتش زده با شعله فریاد درون ارض و سما را.

آب غسل و کفن ختم رسل خشک نگردیده که قرآن شده پامال و فراموش شده حرمت پیغمبر و دین و علی و آل، گروهی که شده بنده دجال، ستادند در بیت خداوند تبارک و تعالی به درون کینه مولا، نه حیایی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا، عوض دسته گل شاخه هیزم به سر شانه نهادند، در خانه ستادند، ز بیداد زبان را به جسارت بگشادند، که: هان یا علی از چیست که در خانه نشستی؟ در از قهر به روی همه بستی، اگر این لحظه در خانه خود را نگشایی، نیایی به سوی مسجد و بیعت ننمایی، همه آتش بفروزیم و در خانه بسوزیم، بسوزیم حسین و حسن و فاطمه‌ات را، که از این شورش و تهدید تن زینب و کلثوم و حسین و حسن و فاطمه لرزید، کشیدند ز دل ناله که: ای ختم رسل سر به در آور ز دل خاک و ببین غربت ما را.

در این حادثه شوم به اذن علی آن رهبر مظلوم، که مظلومی او تا ابدالدهر بود بر همه معلوم، مه برج حیا فاطمه آمد پس در گفت که: ای قوم ستمکار به جرات شده با ذات خدای احد قادر دادار، پس از رحلت پیغمبرش آماده پیکار، چه خواهید از آل نبی و حیدر کرار، ندیدید که ما در غم پیغمبر اکرم همه هستیم عزادار، دریغا که همان عهدشکن‌های دو روی همه غدار، عوض شرم و حیا پاسخشان شد شرر نار، ز بیت‌الحرم وحی، برآمد شرر و دود سوی گنبد دوار، خدا داند و زهرا که چه رخ داد میان در و دیوار، چه با فاطمه از آن لگد و ضربت در شد، به هواداری او محسن شش ماهه سپر شد، به خدا زودتر از مادر مظلومه خود گشت فدا شیر خدا را.

نفس فاطمه از درد درون قفس سینه افروخته پیچید که می‌خواست شود زیر و رو از ناله او شهر مدینه، که به هم ریخت نظان فلک از ناله یک یا ابتایش، چه بگویم که سخن در جگرم لخته خون گشته و انگار که بازوم شکسته‌ست و یا درد کنم در دل و در سینه و در پهلویم احساس و یا مانده به رویم اثر سیلی و انگار که پشت در آن خانه ز شلاق ستم گشته تنم یکسره مجروع، نه آخر مگر از آب و گل فاطمه کردند مرا خلق، نباشم به خدا شیعه اگر حس نکنم آن همه دردی که فرو ریخت به جان تن زهرا، به تن پاک و شریفی که محمد زده گل بوسه چو آیات خدا بر همه اعضاش، به قرآن بود این درد به درون تن من تا پسرش مهدی موعود بیاید، شور آتش جان و دل کل محبان علی را بنشاند، ز عدو داد دل مادر مظلومه خود را بستاند، بگشایید به تعجیل ظهورش همه شب دست دعا را.

به خدایی خداوند در این صحنه ایجاد علی دوست تر از فاطمه نبود به پیمبر قسم از فاطمه بایست بگیریم همه درس ولایت، به علی دوستی فاطمه سوگند بخوانید به تاریخ و ببینید که با پهلوی شکسته و بازوی ورم کرده و با سقط جنینش ز فشار در و دیوار و کبودی رخ چون گل یاسش، به دفاع از علی از جا حرکت کرد، سپس یک تنه استاد و ندا داد که من در دل دشمن تک و تنها به علی یاور و یارم، نگذارم نگذارم که شود یک سر مو از سر او کم، منم و مهر و ولایش، سر جانم به فدایش، ز ازل گفتم و گویم که علی هست من و من همه اویم به خدا یا که علی را به سوی خانه برم یا که چو شش ماهه خود کشته در این راه شوم، این من و این بازو و این محسن مظلوم، بگیرم جلوی فتنه و بیداد شما را.

بعد از این فاجعه شد دست ستم باز و دگر کشتن اولاد علی تا ابدالدهر شد آغاز و شروعش ز در خانه زهراست، سپس کشتن مولا، پس از آن قتل حسن پس از آن فاجعه کرب و بلا ریختن خون حسین ابن علی بود و جوانان بنی هاشم و هفتاد و دو سرباز رشیدش، پس از آن کودک شش ماهه معصوم شهیدش، چه شهیدان عزیزی که از این سلسله تقدیم خدا گشت، یکی مالک اشتر یکی عمار یکی مثیم تمار یکی حجر و رشید است و سعید ابن جبیر است هزاران و هزاران و هزاران تن از اینان که بریدند سر از پیکرشان فرقه اشرار به این جرم که بودند طرفدار علی حیدر کرار و هنوز از دم شمشیر سقیفه به ستم خون محبان علی ریزد و ریزد مگر آن روز که مهدی بستاند ز عدو داد تمام شهدا را.

غلامرضا سازگار


یک چیر را فراموش کردند!

میدونم که خیلی زشته که عید تموم شد و من هنوز هیچی اینجا ننوشتم. آخه هر دفغه نوشتم به یه نحوی باک شد! دیگه به این نتیجه رسیدم که صلاح نیست و تصمیم گرفتم اون مطلب رو  ننویسم...بگذریم! یکی از دوستای خیلی خوبم  برای عید این ترجمه از دعای مقلب القلوب را برام فراستاد که خیلیی بهم چسبید! 

"ای دگرگون کننده قلبهای تار و دیدگان نمناک

 ای چاره گر روزهای درد و شبهای تنهایی

 ای گرداننده اوضاع نابسامان و احوال ناستوده

 تغییر ده روزگار مارا به بهترین آنچه در توان تو هست و در تصور ما نیست"

عید نوروز و فرا رسیدن سال جدید را به همه دوستان عزیزم تبریک میگم

انشاالله که سالی پر ار برکت معنویت و موفقیت داشته باشید.

این هم هفت سین ما در غربت! برای اولین بار با عجله شب عید به اصرار خواهر کوچیکم انداختیم و هر چیزیش را به زور یه جوری تهیه کردیم! مخصوصا به "سبزه" و "سمنو" و "تخم مرغ" توجه کنید! عمرا بفهمید چی هستند!

 

****************

بلاخره نوروز فرا رسید و به قول حسین قدیانی سال هزار و سی صد و فتنه تمام شد! چند روزی قبل از عید به این فکر بودم که چی شد که این همه برنامه ریزی و تلاش چند ساله برای جریانات بعد از انتخابات به نتیجه چندانی نرسید و بلاخره شکست خورد؟ آخر این همه قدرت و پول و نیرو داشتند ولی نتوانستند کاری کنند؟ با عقل جور در نمیاد؟!؟

بعد یادم آمد که یک چیز را فراموش کردند! چیزی که با رگ و خون ما انش گرفته و حتی در ته قلب دختر و پسران جوانی که بای ماهواره های شما نشسته بودند هم جایی داشت ولی در قلب های سیاه شما جا نمیگرفت و در کانفرانس ها و برنامه ریزی هایتان از قلم افتاده بود و آن عشق و محبت ما به اهل بیت و غیرت جوانان ما برای نام حسین (ع) بود!

یادم نیست کجا شدیدم ولی نقل قولی از امام (ره) بود که گفته بودند که یک عالمی پیش من آمدند و گفتند در آینده اتفاقی می افتد که به نطر میرسد به ضرر نظام و ملت ایران است ولی در حقیقت فقط پایه های آن را قوی تر میکند و باعث بیعت دوباره مردم با جمبهوری اسلامی میشود و برای همین من خیالم راحت است*. و واقعا هم چه بیعتی کردند مردم در ۹ دی و ۲۲ بهمن!

خدایا شکرت که دشمنان ما را از احماقان قرار دادی! خدایا شکرت برای پارسال و امسال و هر سال و هر روز و هر ساعت و هر ثانیه! ولی فقط...خدایا شکایتی دارم...

اللهم انا نشکو اليک فقد نبينا و غيبت ولينا...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                                                                                                *نقل به مضمون بود دقیقا یادم نیست. گمان میکنم تو یکی از سخنرانی های آقای پناهیان شنیدم.

 

من یک مسیحی بودم

 مصاحبه ای با خانوم فاطمه (جولیا)، یکی از دوستان تازه مسلمانم در سیدنی

قیلمی بسیار زیبا از ایشون و یکی از دوستان تازه مسلمانشون رو میتونید از اینجا دانلود کنید

۱- لطفا خودتن رو معرفي کنيد و يک مقدار از خودتون برامون صحبت کنين.
اسم من فاطمه هست . البته قبلا اسمم جوليا بود . من 23 سال دارم و متأهل هستم .
در واحد سمعي بصري مرکز اسلامي امام حسين (ع) در سيدني کار مي کنم چيزاي مورد علاقه ام عرفان ، سياست ( البته بستگي دارد ) ، شنا و گذراندن اوقاتم با دوستانم است .
من در سيدني استراليا به دنيا اومدم  ولي پدر و مادرم هر دوشون يوناني هستن . بنابر اين قبلا ارتودکس يوناني بودم .
مادرم پروتستانت و پدرم ارتودکس است . تحصيلاتم را در يک مدرسه ي کاتوليک گذراندم و در محيط و خانواده ي مسيحي بزرگ شدم . البته اعتقاد به مسيحيت در خانواده ي ما بيشتر بيشتر جنبه ي سنّتي داشت تا عملي مخصوصا که ما داراي يک پيشينه ي اروپايي بوديم و من در واقع مسيحي بودم چون پدر و مادرم مسيحي بودند . ان شاء‌ الله خدا هر دوي آن ها را هدايت کند .
من فکر مي کردم مسيحيت دين بر حق هست و خودم را ملزم مي کردم که آن را باور کنم ...اما مسيحيت براي من فقط يک اعتقاد بود و براي خيلي از سؤالاتم جوابي وجود نداشت .
از خودم مي پرسيدم که آيا اين يک دين کامل براي تمام جوامع بشري است ؟؟ من فکر مي کنم که مسلمان شدن براي يک مسيحي يا يک يهودي راحت تر باشد چون اون ها بالاخره داراي يک ريشه مشترک هستند و اون اعتقاد به خدا است . ولي براي کسي که اصلا خدا رو قبول نداره سخت تر هست چون آن ها بايد از پايه شروع کنند . تازه بايد اول خدا رو بشناسند و به خدا اعتقاد پيدا کنند .
خدا رو شکر مي کنم که من را هدايت کرد.

۲-  چقدر وقته که شما مسلمان شديد و وقتي دين اسلام را پذيرفتيد چند ساله بودين ؟
وقتي که 18.5 ساله بودم مسلمان شدم ( فکر مي کنم ماه آگوست  بود ) . حالا من در ماه مارس 23 ساله ميشم.

۳- ميشه لطفا برای ما بگين که چه چيز باعث شد که شما مسلمان بشين، و قضيه شیعه شدنتون رو توضيح بدين؟
من به مدرسه کاتولیک ميرفتم و يکی از درس های اصلی مان درس ادیان بود. نميدونم برای چی ولی تو قلبم احساس ميکردم علاقه دارم در مورد اسلام بيشتر ياد بگيرم و به همين دليل هم درس معماری اسلامی را انتخاب کردم.
الحمد الله من دوستانِ مسلمان زيادی داشتم. معمولا خيلی سوال پيش می آمد، مثلا چطور ممکنه حضرت مسیح خدا باشد؟؟...و سؤالات دیگر….ولی من جوابی نداشتم.
در تنهايی از خدا ميخواستم که به من کمک کُنه. من هيچ قانون خاصی نداشتم که به اون پای باند باشم. ثبات نداشتم، همه چيز برام خيلی مبهم بود.
يک موقع شاهد يک مناظره بين يک مسلمان و يک مسيحی بودم….من واقعا شوک شده بودم…حرف های شخص مسلمان برای من خيلی بيشتر با معنا و منطقی بود!
آن چه باعث تغییر اعتقادات من و درک حقیقت شد، صبر بود و شکییایی، تحقيق بود و باز هم تحقيق. يک مسيحی نميخواهد راه زيادی را برود. بعضی از حقايق را ميتوان در انجيل خواند. مثلا در مورد بعضی از مطالب، من خودم تا روزی که آنها را در انجيل خواندم، هرگز نمی دانستم که اينها در انجيل وجود دارد. … مثلا اينکه زن بايد موی خود را بپوشاند و يا اينکه خوردنِ گوشت خوک و ماهی بدونِ فلس ممنوع باشد…این ها همه در انجيل هست!

هر چه بيشتر درباره اسلام می آموختم کمتر ميتوانستم آنرا رها کنم...

ادامه مصاحبه را در ادامه مطلب ببینید

ادامه نوشته

ღ مرگ تدریجی امیرخانی در من!

در یک ماهه منتهی به انتخابات و هیجان ناشی از تبلیغات کاندیدا ها و طرفدارانشان,بارها به سایت امیرخانی سر زدم,اخبار مربوط به او را جستجو کردم تا شاید مطلبی از او یا در مورد او در رابطه با انتخابات بخوانم اما دریغ از یک کلمه!!

این ابهام آزاردهنده با هزاران نتیجه گیری و توجیه در ذهنم ماند تا همین یک ماه اخیر که متوجه درج مطالبی پی درپی و پینگ پونگی در همین رابطه از افراد مختلف در سایتش شدم.خواندن این مطالب و از همه مهم تر سکوت علی الظاهر امیرخانی در قبال آنها و توضیح مدیر سایت !! او ,مرا بر آن داشت که من هم سوالاتی را که در این 9 ماه آزارم می داد بنویسم.

چند خطی که با عنوان "توضیح مدیر سایت" در جواب یکی از افراد نوشته شده بسیار جالب است.البته اگر مدیر سایتی در کار باشد یا لااقل این چند خط از شخصی غیر از امیرخانی باشد.چراکه لحن کلام و نوع ادبیات بسیار شبیه لحن خود امیرخانی است!!

ایشان در جواب علاقمندان امیرخانی که از او انتظار ابراز نظر در مورد وقایع اخیر را داشته اند,فرموده اند:کار امیرخانی نوشتن کتاب است نه بیانیه!!

عجیب است.مگر بیانیه نویسی منصب جدیدی است در کنار بقیه حرفه ها؟بیانیه را هر کسی می تواند بنویسد .بیانیه چیزی شبیه همان مقاله ها یا مطالبی است که اتفاقا امیرخانی در بسیاری از موارد که ربطی به او هم ندارد می نویسد.اما با این حال مگر کسی از امیر خانی بیانیه خواسته است؟ مگر در این چند ماه چند نفر غیر از موسوی بیانیه نوشته اند؟

 آنچه در یک ماه قبل از انتخابات و همچنین بعد از انتخابات از امیرخانی انتظار میرفت این بود که حرف بزند  مثل همه مردم. اعم از عوام و خواص. اینگونه پنهان کاری در ابراز رای فقط مخصوص مقام رهبری است و یا شاید بعضی از زمام داران ,نه هنرمندان و نویسندگان و بقیه مراجع تاثیرگذار و مورد توجه عموم مردم.مردمی که شاید بعضی از آنها تحقیقی که برای انتخاب اصلح میکنند,صرفا همان دانستن نظر فلان شخصیت محبوبشان است و لا غیر! ...(ادامه در ادامه مطلب)

ادامه نوشته

ღ دیگر نمیتوانم..

یا امام زمان بیا..

تورو خدا

بیا آقا

 دیگر تحمل شنیدن حرفهای دروغگویان مدعی مسلمانی را ندارم

تحمل دیدن مظلومیت خون شهدا را ندارم

دیگه نمی‌تونم طاقت بیارم

آقا نزدیکترین کسانم، که تا دیروز دم از اسلام و ائمه میزدند و حتی انقلابی بودند - حالا وجود شما را هم انکار میکنند!

به شهدایمان و مقدساتمان توهین میکنند!

شهیدانی که با جون و دل همه وجودشان را برای ایرانمان دادند- بچه هایی که یتیم شدند- زنانی که بی سربرست شدند ولی همه و همه برای شما دست به دست هم دادند- تا ایرانم بماند- اسلامی بماند!

اما حالا چه میکنند آقا؟

الهی بمیرم برای غربت شما- برای اشکهای شما...آقا برای بی لیاقتی ما اشک نریز

نمیخواهم فقط برای رفع ظلم و ستم و برقراری عدالت بیایی- فقط برای اینکه حق را نشان تمام عالم دهی و باطل را بر زمین بکوبانی تا بلاخره کمی دلمان آرام بگیرد...بلکه....

زندگی‌ بدون شما برایم بی‌ معنا است....دیگه ثانیه هم بدون امامم نمیخواهم

شرمنده‌ام از اینکه  نه تنها کاری نکردم که شرایط ظهور شما را فراهم کنم، بلکه با گناهانم به تاخیر هم انداختم

آقا چرا نمیای؟ می‌دانم...منتظر من هستی‌...فقط من!

تمام عالم، تمام عرش و آسمان و زمین، امامم، اقایم، منتظر من هستند!

اگر فقط من آدم میشدم آقایم می آمد...

ღ دوباره غربت....

بعد از ۲ ماه و ۱۴ روز که هر ثانیه اش کلی قدر دونستن میخواست و خیلیییی زود گذشت از ایران برگشتیم سیدنی!

خیلیییی دلم گرفته چون زیرا برای اینکه اینجا خیییییییلی دلگیره! هیچکی نیست! دیروز صبح خسته و خرد بعد از دو روز تو راه رسیدیم. وقتی از در اومدم تو خونه با بی حالی نشستم روی مبل و  گفتم خب حالا که چی؟ حالا چی کار کنم؟ واقعا با چه امیدی اومدم اینجا؟؟؟

طبق معمول میخواهم از دلتنگی هام بگم...اما الان از همیشه خیلیییی دلتنگترم! دلم تنگه برای  دستهای بر محبت مادر بزرگها و بابابزرگم! برای دعا سفر خوندن بابابزرگ مهربونم توی گوشم. برای خاله و عمه و عمو و دایی و بچه های مهربونشون! برای دوستام که از ته دل- نه از روی اجبار- دوستشون دارم...برای گلزار و خانواده های شهدا که به تمامم وجودم آرامش میدادن...برای حرم حضرت معصومه  (س) که بوی حرم آقا امام رضا (ع) میداد! برای جمکران آقا امام زمانم (عج) که برای اولین بار تو عمرم رفتم!*برای حرم با صفای حضرت شاه چراغ (ع)- برای مجلس های هر هفته- برای یا حسین گفتن بلند از ته دل بدون هیچ ترسی  - برا دست همدیگه رو گرفتن و آرزوی شهادت کردن - برای دیدن و صحبت های خوب و خشکل کردن با دوستان- برای صدای اذان رو شنیدن- برای نماز چماعت خوندن تو بذیرایی خونه..برای سفره های دور هم با همهی اونایی که دوستشون دارم- برای تو خیابون راه رفتن -برای مسجد سر کوچمون و سلام و لبخندهای  خانم ها موقع نماز- برای تابلو و مغاره های که همشون با زبون خودم روشون نوشته بود! برای مردمی که با زبون خودم صحبت میکردن و اقلا یه ذره منو میفهمیدن! برای خاک وطنم....

خدایا دلم خیلی گرفته...اگه تو رو نداشتم چی کار میکردم؟

ღ چه میکند این فتوشاپ!

فیلمی بسیار جالب که عکس های منتشر شده از اتفاقات اخیر را به طور دقیق بررسی میکند.

http://www.youtube.com/watch?v=KACQQpEjfTY

 

 

ღ حماسه ی حضور (برای ساندیس!!)

 اگر فیلم باز نمیشود،لطفا یا با Firefox/Opera این صفحه را باز کنید یا فیلم را دانلود کنید.

برای دانلود فیلم،اینجا کلیک کنید

ღ اي روح خدا مباركت باد ...سي‌سال جوان شد انقلابت

ای سبزهای حرمت شکن روز عاشورای حسینم! ای شمرها و یزید های زمان!  تمام ملت ایران نشون دادن که شما در خاک ما جایی ندارید! با تمام وجود از شما خائنان متنفریم و تا آخرین نفس و اخرین قطره خون در کنار  عشقمون و رهبرمون آیت الله سید علی خامنه ای ایستاده ایم.  با هر چی دروغ دوست دارین خودتون و ملت های غرب رو گول بزنید و سرتون رو زیر برف کنید. هیج غلطی نمیتونید بکنید!

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد !!!

راهبیمایی ملیونی ملت ایران در برابر حرمت شکنان روز عاشورا- دیروز چهار شنبه  ۹ دی ۱۳۸۸

تهران

 

شیراز

شیراز

یزد

بوشهر

کرمان

زنجان

قم

اردبیل

قزوین

 

خیلی حرف ها دارم!

 

این پست مثل سر کاری میمنونه چون اومدم بگم که خیلی حرف ها دارم ولی وقت نیست بنویسم!

ایران خیلی خوش میگذره! حساس میکنم بلاخره میتونم نفس بکشم!  عاشق همه ی لحظه ها هستم چه خوب چه بد! مردم رو با تمام وجود دوست دارم. راه رقتن تو کوچه ها، با مردم به زبون خودم صحبت کردن، صدای اذون رو شنیدن ...همه رو دوست دارم. هر کی میگه اینجا چمیدونم ترافیکه هوا بده امکانات کمه و اینجور اونجور اصلا نمیفهمم چی میگن! دوست داشتن به معنی این نیست که فقط خوبی ها رو دوست داشته باشی! این که فایده ای نداره!

درباره امام (ره) و اتفاقای اخیر هم میخواستم بنویسم گرچه به نظرم به جز محکم کردن اعتقاد مردم و نشون دادن همدلی ملت تا آخر راه هیچ کاری نتونستن بکنن! روح امام و راه امام همیشه زندست حالا هر چی میخوان عکس پاره کنن! هیچ چیز از امام کم نمیشه!

در كنج دلم عكس امام است نهان....مَردید اگر، قلب مرا پاره كنید

 

 

ღخداحافظی

همیشه از خدا حافظی بدم می آمده!

تا یادم میاد غصه روز خداحافظی باهام بوده. از هر چی فرودگاه و هوابیما هست بدم می اومد. وارد فرودگاه که میشم قلبم کنده میشه.

دیشب بهترین دوستمون رو بردیم فرودگاه که باهاش خداحافظی کنیم داشت میرفت ایران...برای همیشه! از صبحش آروم و قرار نداشتم...یه استرس عجیبی انگار میدونستم یه اتفاق بدی میخواهد بی افته. تو فرودگاه همه مثل دیوونه ها اشک میریختیم...نمیدونم چرا جدایی انقدر سخته برام؟

یه بار یه که از ایران میخواستم بیام خیلی دلم گرفته بود..یکی از دوستام برام مسج فرستاد..."ترس از تنهایی آن روز!"

یعنی میشه یه روزی بفهمم و این دنیا رو انقدر جدی نگیرم؟ ...فکر نکنم!

گفتم خداحافظی یهویی بی دلیل یاد خداحافظی از حرم امام رضا (ع) افتادم...اونقدر هم بی دلیل نه...دو روز دیگه هشتِ هشتِ هشتادو هشته! این خداحافظی دیگه خیلی سخته...همیشه به آقامون مگفتم من خداحافظی نمیکنم چون دلم میخواهد باهام تا اونور دنیا بیای .مطمئنم همیشه میاومد ولی من یادم میرفت باهامه...:ـ(

دلم برای سحر های حرم خیلی تنگ شده...دلم برای راه رفتن بی هدف و بی دلیل تا هر وقت که دلم میخواهد تو صحن های حرم تنگ شده. برای چهره های نورانی و قلب های باک ...برای کبوترا...

یادمه یه بار داشتم تو حرم راه میرفتم شعر "یه کلاغ رو سیاه تو "ذهنم بود رسیدم به اونجایی که میگه "من که توی سیاهی ها... از همه رو سیاهترم..میون این کبودترا...با چه رویی ببرم" و یهویی خیلی دلم گرفت و از خودم خجالت کشیدم....همون لحظه چشمم خورد به ایوون طلای روبروم که یه عالمه کبوتر سفید نشسته بودن ولی به دونه کبودتر سیاه هم وسطشون بود...قربون آقا برم که هر چی بدی میکنیم باز هم راهمون میده!

بیشابیش تولد آقای مهربونمون امام رضا (ع) رو تبریک میگم...خوش به حال اونهایی که دارن میرن مشهد ما رو هم فراموش نکنین!

دل من گرفته بونه براي يه شب پريدن
پشت كوههاي خراسون مرقد پاكتو ديدن
واسه كفتراي معصوم كه تو آسمون مي گردن
واسه آدماي مغموم كه ميان دخيل مي بندن
( دل من تنگه ميدوني كاشكي قابلم بدوني
همة عالم مي دونن تو آقاي مهربوني )
واسه اون هواي تازه كه پر از عطر گلابه
اگه دستم به ضريحت برسه واسم يه خوابه
واسه اون حوض قشنگي كه پر از آب زلاله
واسه سنگفرشاي ايوون كه برام خواب و خياله
واسه اون كفشا كه مردم روي پله در ميارن
واسه اون شمعي كه روشن توي صحن نو ميذارن
تو صدام كن تو صدام كن زائر كوي تو باشم
يا براي كفترات من سر ظهر دونه بپاشم

ღ تولد بانو

بارگاهی که به شهر قم به پاست، هم برای نجف هم کربلاست،

خاک اورا غرق بوسه می کنم، چون که جای پای اربابم رضاست
 
تولد بانو حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مبارک باد

 

روز دختر هم به همه خواهر های عزیزم تبریک میگم

ღ آسمان قرمز


نزديك هاى شيش و نيم هفت بود كه با نور قرمز پر رنگى كه از پنجره تو چشام بود از خواب بيدار شدم...اول فكر كردم حتما تازه طلوع آفتاب هست كلى خوشحال شدم گفتم ميتونم بازم بخوابم ولى بعد نگاه ساعت كردم ديدم نه بابا ساعت داره ميشه هفت! صحنه هاى جالب ناك آسمون سيدنى امروز صبح :

هاربر بریج (Harbour Bridge)


کوچه نمیدونم کجا

منطقه پیرمنت
 

 بازم هاربر بریج (Harbour Bridge)


مقايسه  منظره مرکز شهر از ديروز تا امروز!

يه چند ثانیه ای همينجور با تعجب بيرون نگاه كردم بعدش با ذوق و خوش خيالى تمام همه رو بيدار كردم گفتم پاشين  آقا مى خواهد ظهور كُنه!
 
(خودتون دیگه حدس بزنین که وقتی گرد قرمز رو رو ماشینای خیابونا و لبه پنجره دیدم چه قدر ضایع شدم )

حالا از ما گفتن بودا...اگه جمعه دست جمعى از اينجا با آقا طى الارض كرديم تشريف اورديم ايران اصلا تعجب نكنين
!!!
 
 

ღ شب امتحان!

یه خورده به عقلم دارم شک میکنم که ساعت ۲:۵۴ دقیقه صبح که شب امتحان اینجنیرینگ استاتیک هست اومدم وبلاگ نویسی!..از یه خورده هم یه خورده اونورتر!

چند روز بود میخواستم یه چیزی تو وبلاگم بنویسم هی به هر بهانه ای میگفتم ولش کن. به قول مامانم موقعی که درس میاد حاضرم هر کاری کنم که از زیرش در رم! عیبی نداره حالا این چند دقیقه استراحتم باشه.

ماه رمضان اومد و کم کم داره تموم میشه. ولی خدا تموم نمیشه. سفره مهمونیش همیشه پهنه. هر چی خواستی رحمت میفرسته. نمیگه تموم شد دیگه بسه دیگه خسته شدم باشو برو خونتون. نمیگه حوصلم سر بردی از بس قدر ندونستی. نمیگه اگر بیشتر بدم پررو میشی! همیشه هستش!

کاشکی انقدر زیر بارون رحمتش چتر نمیگرفتم!

شبهای قدر - مرکز اسلامی امام حسین (ع)  - سیدنی – ساعت 3 بعد نیمه شب - حدس میزنم بیشتر از ۴۰۰ نفر در صفهای نماز و عبادت. برای ایران شاید نباشه ولی برای جامعه اینجا خیلی عجیبه...مخصوصا که شنبه شب1 باشه! یهویی احساس کردم که چه قدر بین این قلبهای باک و صورت های نورانی خجالت میکشم و با تمام وجود خدا رو شکر کردم..شکرش که تنهامون نمیزاره..که دعوتمون میکنه...هر جای دنیا باشیم تو قلبمونه...هر چی هم که قدر ندونیم...الهي لا تكلني الي نفسي طرفه عين ابدا!

پ.ن:

۱- میترسم که ماه رمضان تمام شه و یادم بیاید که به سریال ها و افطارها و مهمانی ها و شیرینیها  و دوستها و خوش گذراندن بیشتر از همه چیز اهمیت دادم!!

۲ - همیشه میترسم ولی هیچ کاری براش نمیکنم. همیشه حسرت از دست داده ها را میخورم و باز هم تکانی به خودم نمیدهم.

۳-آيا وقت آن نرسيده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و حقّ خاشع گردد2؟  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- شنبه شب اولین شب تعطیلی در هفته هست و  پس از نیمه شب اکثر مردم در مرکز شهر در حال خوشگذرانی و پارتی و... هستن

۲ - ألَمْ یَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ - آیه 16 سوره حدید

ღ میخواهم این دفعه از اون دفعه ها نباشه!

هر سال  هی میگم عوض بشم ، خوب بشم. ماه رحمت خداست ماه گذشتن از همه چیز. ماه انقلاب کردن، ماه آدم شدن.

ولی چرا سال بعد که ماه رمضان میرسه میبینم همچین امسال با پارسال فرقی نکردم؟ چرا این ماه به این خوشکلی و پر از نور و پاکی رو نتونستم حفظ کنم؟ کجای کار گیره که فقط بعضی موقع ها که آسونه ، که جوّش هست، که همه خوبن منم خوبم؟

نمیدونم. شاید به خاطر اینه که باور نمیکنیم که باید عوض شیم. یه بار میخواستم برم مشهد...از یکی از دوستام برسیدم چی کار کنم خوب استفاده کنم؟ گفت که مضمون سخن بزرگان این  هست که  هر وقت باور کردی که هیچیییی نداری و باور کردی که دستت خالیه اونوقته که میتونی اوج بگیری.

به نظر سخت نمیاد...ولی خیلی سخته. اگر باور داشتیم که هیچی نداریم و دست خالی هستیم به این راحتی نمیتونستیم گناه کنیم.

بعضی وقتا جرات نمیکنم خیلی بلند به خدا بگم دوست دارم. چون اگر واقعا عشق خدا تو همه وجودم بود اصلا نمیتونستم گناه کنم. ولی بازم یواشی میگم...میدونم از بس مهربونه بازم قبول داره...بازم بعد از هزار بار دوباره بهم فرصت میده..مخصوصا تو ماه رمضان.

میخوام این دفعه از اون دفعه هایی نباشه که میگم این دفعه دیگر قول هام رو نمیشکنم ولی بازم بشکنم! میخوام این دفعه از اون دفعه های نباشه که بگم این دفعه فرق داره ولی نداشته باشه! 

 میخواهم این دفعه ماه رمضان نیاد و بره و تکونی به خودم نداده باشم.

شاید راه حلش اینه که  عمل رو با مقدار سعی و تلاش بسنجیم! نه که بگم تا موقعی که سختم نیست به حرف خدا گوش میدم. حالا چند روز روزه رو میگیریم وجدانم راحت باشه. حالا نمازه رو هم میخونم یه منتی سر خدا بزارم. ولی ازم نخواه  اخلاق و رفتارم رو عوض کنما! ظاهر و باطن رو برای خدا عوض کنم! این دیگه سخته! نگی بعضی ارتاباطامو قطع کنم...نگی بعضی جاها نرم، بعضی چیزا گوش ندم، بعضی حرفا نزنم...نکی چشم و گوش و دلم همه بیش خدا مسئولن1! اینا دیگه سخت میشه!

ماه رمضون برا همینه که نشونمون بده اونقدر هم سخت نیست. سختی و اسونی نسبیه. بستگی داره برای کی باشه برا چی باشه. همش تو ذهنمونه. وقتی تو ماه رمضون از همه چی گذشتن سخت نیست جون که برای خداست موقع های دیگه هم سخت نیست- خودمون سختش میکنیم!

خیلی دعا کنین. اول برای ظهور آقا امام زمان (عج) و بعد هم برای همه ی عالم. (دیگه خودتون باید بفهمید این که انقدر مظلوم بودم نگفتم برای من دعا کنید یعنی چی!)

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- سوره اسرا - آیه ۳۶ - قرآن کریم

ღ حرفهای عشقولانه

 

میلاد یگانه منجی عالم بشریت مهدی فاطمه (عج)را به همه عالم  تبریک میگم.

******************************************

مناجات شعبانیه...قشنگترین دعاییه که تا حالا تو عمرم خوندم...یاد گرفتم که به این خوشکلی هم میشه با خدا حرف زد!

میخواستم هم کوتاهش کنم هم زبانش رو گفتاری کنم ولی هر چند بار از روش خودم دیدم از بس قشنگه هیچ چیزی بیدا نمیکنم که حذف کنم! 

به نظرم رسید من در حدی نیستم که بخواهم کلام معصوم رو عوض کنم یا کوتاه کنم خودش خیلی کامل و قشنگو دلنشین هست آدم شروع کنه بخونه تا آخرش میخونه از بس قشنگه...

چند روز بیشتر از ماه شعبان نمونده...

***********
خدایا ! بشنو دعایم را هنگامى که تو را خوانم و بشنو صدایم را هر گاه تو را صدا زنم.

رو به من کن هرگاه با تو راز گویم زیرا من به سوى تو گریختم و پیش رویت ایستادم در حال بیچارگى و فروتنى به درگاهت.

 خدایا  تو همه آنچه را من در دل دارم مى دانى و حاجتم را آگاهى و از نهادم باخبرى.  سرانجام کار و سرمنزل من بر تو روشن است.

آنچه را مى خواهم بگویم و آن طلبى را که مى خواهم به زبان آورم هم میدانی.

خدایا اگر تو محرومم کنى پس کیست که روزیم دهد و اگر تو خوارم کنى پس کیست که یاریم دهد؟

خدایا پناه می برم به تو از خشمت و فرو ریختن عذابت .

خدایا اگر من شایستگى رحمت تو را ندارم ولى تو شایسته آنى که از زیاده بخششت به من احسان کنى

خدایا خود را چنان مى نگرم که گویا در روز رستاخیز در برابر تو  ایستاده ام و همانا که حسن توکل من به تو سایه بر سرم انداخته و تو نیز مرا در سراپرده عفو خویش پوشانده اى.

خدایا اگر بگذرى پس کیست که از تو بدین کار سزاوارتر باشد و اگر مرگم نزدیک شده و
عملم مرا به تو نزدیک نکرده من به ناچار اقرار به گناه را وسیله خویش به درگاهت قرار مى دهم 

الهی نیکی تو در روزگار زندگانی من بر من پیوسته  است پس نیکی خود را در هنگام مرگ از من مبر.

خدایا من چگونه مأیوس شوم از اینکه پس از مرگ مورد حسن نظر تو واقع گردم در صورتى که در دوران زندگیم جز به نیکى سرپرستیم نکردى!

خدایا سرپرستى کن کار مرا چنانچه تو شایسته آنى و توجه کن بر من به فضل خویش که
همچون گنهکارى هستم که نادانیش سراپای او را فرا گرفته

خدایا براستى تو گناهانى را در دنیا بر من پوشاندى که من به پوشاندن آنها در آخرت محتاج ترم با اینکه آشکارش نکردى براى هیچیک از بندگان شایسته ات اى خدا پس در روز قیامت در برابر دیدگان مردم مرا رسوا مکن

خدایا جود و بخششت آرزویم را گستاخ کرده و گذشت تو برتر است از عمل من

خدایا مرا در آن روزى که میان بندگانت داورى کنى به دیدارت مسرور ساز.

بار الها عذرخواهى من به درگاهت عذرخواهى کسى است که بى نیاز نشده از پذیرفتن عذرش پس عذر مرا بپذیر،
اى بزرگوارترین کسى که گنهکاران به درگاهش معذرت خواهى کنند..

ای خدای من حاجتم را باز مگردان و طمعم را به نومیدى مکشان و امید و آرزویم را از درگاهت قطع مفرما

خدایا اگر خوارى مرا خواسته بودى راهنمائیم نمى کردى و اگر رسوائیم را مى خواستى تندرستیم نمى دادى

خدایا گمان ندارم که مرا بازگردانى در مورد حاجتى که عمر خویش را در خواستن آن از تو سپرى کردم

پروردگارا ستایش خاص توست ستایش ابدى جاویدان همیشگى که فزون شود ولى کم نگردد بدان نحو که دوست دارى و خوشنود شوى

خدایا اگر مرا به جنایتم مأخوذ دارى من هم تو را به عفوت بگیرم و اگر به گناهم بگیرى من هم تو را به آمرزشت بگیرم و اگر به دوزخم ببرى بدوزخیان اعلام مى کنم که من تو را دوست دارم

خدایا اگر عمل من در جنب اطاعت تو کوچک است ولى آرزویم در کنار امید تو بزرگ است خدایا چگونه من از پیش تو محروم برگردم با اینکه چنان حسن ظنى من به جود و بخششت داشتم که مرا مورد رحمت خویش قرار داده با نجات بازم خواهى گرداند

خدایا من عمرم را در حرص غفلت از تو سپرى کردم و جوانیم را در مستى دورى از تو از بین بردم.

خدایا بیدار نشدم در آن روزگارى که به کرم تو مغرور بودم و به راه خشم تو متمایل گشته بودم

معبودا من بنده تو و فرزند بنده توأم که در برابرت ایستاده و به وسیله کرم توبه درگاهت توسل جسته

خدایا من بنده اى هستم که مى خواهم از آلودگى آنچه بدان با تو روبرو شدم از بى حیایى خودم در پیش روى تو خود را پاک سازم و از تو گذشت مى خواهم زیرا گذشت وصف شناساى کرم تو است

خدایا من آن نیرویى که بتوانم بوسیله آن خود را از نافرمانیت منتقل سازم ندارم مگر در آن وقت که تو براى دوستیت بیدارم کنى و آن طور که خواهى باشم پس تو را سپاس گویم که مرا در کرم خویش داخل کردى و دلم را از چرکیهاى بى خبرى و غفلت از خویش پاکیزه ساختى خدایا...

خدایا به من بنگر نگریستن کسى که او را خوانده اى و او پاسخت داده و به یارى خویش به کارش واداشته اى و فرمانبریت کرده! اى نزدیکى که دور نگردى از آن کس که بدو مغرور گشته و اى بخشنده اى که بخل نورزد از آنکس که امید نیکیش دارد

خدایا دلى به من بده که اشتیاقش به تو موجب نزدیکیش به تو گردد و زبانى که صدق گفتارش به سوى تو بالا آید و نظر حقیقت بینى که همان حقیقتش او را به تو نزدیک گرداند

خدایا کسى که بوسیله تو شناخته شد گمنام نیست و کسى که به تو پناهنده شد خوار نیست و کسى که تو بسویش رو کنى بنده دیگرى نخواهد بود

خدایا براستی هر کس به تو راه جوید راهش روشن است و هر که به تو پناه جوید پناه دارد و من اى خدا به تو پناه آورده ام پس گمانى را که به رحمتت دارم نومید مکن و از مهر خویش منعم مکن

خدایا جاى مرا در میان دوستدارانت جاى آن دسته از ایشان قرار ده که
امید افزایش دوستیت را دارند

خدایا در دلم اندازه شیدایى و شیفتگى ذکر خود را پیاپى و همتم را در نشاط فیروز شدن اسمائت و محل قدست قرار ده

خدایا به حق خودت بر خودت سوگند که مرا به محل فرمانبرداریت جایگاه شایسته اى از مقام خوشنودیت برسانى زیرا که
من قادر بر دفع چیزى از خود نیستم و مالک سودی هم برایش نیستم

خدایا بریدن کاملى از خلق بسوى خود به من عنایت کن و دیده هاى دلمان را به نور توجهشان به سوى خود روشن گردان تا دیده هاى دل پرده هاى نور را پاره کند و به مخزن اصلى بزرگى و عظمت برسد و ارواح ما آویخته به عزت مقدست گردد

خدایا قرارم ده از کسانى که او را خواندى و پاسخت داد و در معرض توجه قرارش دادى و او در برابر جلال تو مدهوش گشت و از این رو در پنهانى با او به رازگویى پرداختى ولى آشکارا برایت کار کرد

خدایا به خوش بینى من ناامیدى را مسلط مکن و امیدم را که به کرم نیکویت دارم قطع مکن

خدایا اگر خطاهایم مرا از نظرت انداخته پس بدان اعتماد خوبى که به تو دارم از من درگذر

خدایا اگر گناهانم بواسطه بزرگواریهاى لطفت مرا بى مقدار ساخته ولى در عوض یقین به بزرگ توجه تو مرا هشیار کرده

خدایا اگر بى خبرى از آماده شدن براى دیدارت مرا به خواب فرو برده ولى در عوض معرفت به بزرگ نعمتهایت مرا بیدار کرده

خدایا اگر بزرگ کیفرت مرا به دوزخ مى خواند ولى در مقابل پاداش فراوانت مرا به بهشت دعوت مى کند

خدایا پس از تو خواهم و بسوى تو زارى کنم و بگریم و از تو خواهم که درود فرستى بر محمد و آل محمد و
مرا از کسانى قرارم دهى که پیوسته به یاد توأند و پیمانت را نمى شکنند و از شکر تو غافل نشوند و دستور تو را سبک نشمارند

خدایا برسان مرا به نور درخشان عزتت تا عارف به ذاتت باشم و از غیر تو روگردان باشم و از تو ترسان و نگران باشم اى صاحب جلالت و بزرگوارى و درود خدا بر محمد

پیامبرش و بر آل پاکش باد و سلام بسیار بر ایشان باد

18ღسال گذشت؟

 

حال و حوصله مطلب قشنگ نوشتن ندارم. یعنی اصلا بلد نیستم. می خوام هر چی به ذهنم اومد بنویسم!

شب تولدم بد جوری بغض تو گلوم گیر کرده بود. خیلی دلم گرفته بود. باورم نمیشد. فکر میکردم هنوز ۱۵ ساله ام...هنوز وقت دارم خوب بشم. هنوز وقت هست توبه کنم....

همه میگن هر چی بزرگتر میشی گناه بیشتر میشه. مشکلات بیشتر میشه. امتحانا بیشتر میشه.

مرگ نزدیکتر میشه.

میترسم. نمیخواهم بزرگ شم!

لحظه ها همینجور میگذره...هیچ کاری نکردم. تند تند داره دیر میشه....

یواش یواش بیشتر به دنیا مشغول میشم....نکنه خدا یادم بره؟

نکنه وقت برای نماز رو بخواهم میان کارهای روزمره و درس و دوست و  دانشگاه به زور و هولکی جا بدم...

نکنه خدا رو بخواهم به زندگی بفروشم...نکنه یادم بره زندگی برای خدا هست!

نکنه سرگرم بشم..نکنه نماز دغدده ام نباشه...نکنه عشق به خدا و درک حضور خدا تو زندگیم نباشه

نکنه قول هام رو فراموش کنم...نکنه برای گناه بهانه بیدا کنم...نکنه برم تو جامعه بر از گناه و گناه برام عادی بشه...

البته این رو میدونم که میون همه اینها خدا رو داشتن هنره...وگرنه تو خونه بودن و خوب بودن که کاری نداره!

خدایا بهم کمک کن حالا که ۱۸ ساله شده ام به مادرم فاطمه (س) نزدیکتر بشم...تو حرف و عمل و زندگی تو نماز تو نیت کارهام تو همه چی الگوم مادرم باشه.

خدایا کمکم کن یه روزی منتظر واقعی بشم...

ღ ای کسی که به تو امید دارم...

ماه رجب که شروع میشه حال و هوای همه چیز عوض میشه...انگار همه چی بوی خدا میگیره...

خیلی دعای قشنگیه..کلی میشه رو معنیش فکر کرد.. نه فقط بعد از هر نماز، همیشه.

يا من ارجوه لكل خير ، و آمن سخطه عند كل شر

اي كسي كه در هر امر خيري به تو اميد دارم
و در امان هستم از هر نوع شر و بدي ناشي از خشم و غضب تو

يا من يعطي الكثير بالقليل ، يا من يعطي من سئله ،

اي آن كه در مقابل اعمال اندك و ناچيز ما، پاداش بسيار عطا مي نمايي
اي كسي كه به هر نيازمند و حاجت مندي عطا مي كني

يا من يعطي من لم يسئله و من لم يعرفه، تحنّنا منه و رحمة

اي كه عطا مي كني به كسي كه تو را نمي خواند و از تو چيزي نمي خواهد و تو را نمي شناسد كه صاحب مهر و عطوفت و رحمت هستي

أعطني بمسألتي إياك جميع خير الدنيا وجميع خير الآخرة،

عطا كن به من به خاطر درخواستى كه از تو كردم  تمام خیر دنیا وتمام خیر آخرت را

 واصرف عني بمسألتي إياك جميع شر الدنيا وشر الآخره،

و تمام شر دنیا و شر آخرت را از من دفع کن

فإنه غير منقوص ما أعطيت وزدني من فضلك يا كريم،

همانا آنچه تو می دهی تمام وغیر ناقص است،

و زیاد کن آنچه را به من می دهی ای کریم و بخشنده

يا ذا الجلال والإكرام، يا ذا النعماء والجود، يا ذا المنِّ والطول حرِّم شيبتي على النار

ای صاحب کرامت و بزرگی، ای صاحب نعمت و بخشش ،ای صاحب منت و محبت، محاسنم را بر آتش عذابت حرام کن.

***

راه میرم و لحظه های تنها باری که ایران اعتکاف رفتم رو مرور میکنم...تا چشام و میبندم همه حا سفید میشه. دوباره میون همه نشستم دارم یا من ارجوه میخونم..همه همدل و مهربون کنار هم تو صف های نمازیم و به یه سمت دستامونو دراز کردیم....دوباره تو شبستونم..دوباره نیمه شبهای مسجد شهدا است و با تمام وجود خدا رو حس میکنم و شکرش میکنم.....

خدا میدونه چه قدر دلم تنگه.

فکر میکردم امسال بلاخره میتونم بیام. امید داشتم برسم به اعتکاف ولی انگار قسمت نبود...نمیدونم حکمتش چیه..شاید همش دنبال راه حل آسونم؟ شاید خدا میخواهد بگه اینطوری نمیشه. خودت باید آدم شی. خودت باید یاد بگیری. شاید همش منتظر این بودم که برم اعتکاف تا خوب بشم،  گناه نکنم...خدا داره میگه اینطوری که نمیشه...هر وقت پاک و سفید شدی مثل بقیه... بعد دعوتت میکنم مهمونیم...

الکی که نیست. لیاقت میخواهد. هنوز هم برای ضیافت عشق آماده نیستم...ولی خدا فقط خواهش میکنم هر چیم که بدم تو این غربت تنهام نزار...میدونم نمیزاری...يا من ارجوه لكل خير... يا من يعطي الكثير بالقليل

بهترین روزهاست برای همدلی بعد از این همه جریانات انتخابات..امیدوارم کسی رو ناراحت نکرده باشم و چیز ناحقی نگفته باشم...حلال کنید و انشاالله خدا هم ببخشه.

اونایی که میرین لحظه لخظه رو  قدر بدونین و خیلی دعا کنین...اول از همه برای ظهور آقا و پیروزی و سربلندی همه مسلماناهای دنیا.

*****************

مروری بر دعای ماه رجب (متن و فیلم)

http://www.rahpouyan.com/article/showart.asp?sid=232&aid=3059

تأملی در دعای ماه رجب

http://www.aviny.com/Occasion/Islamic/Rajab/87/2A.aspx

******************

سایت اعتکاف ۸۸ - همدلی زیر سایه خدا

http://rahpouyan.com/etekaf/etekaf88/

******************

ღ آقای موسوی هنوز هم خوابید؟

جمعه شب: از شوق خوابم نمیبرد....یعنی فردا چی میشه؟ امتحان داشتم...نتونستم زیاد بخونم، حدود ۲ اینا بلاخره خوابیدم..۶ صبح همه خانواده نشیتبم پای کامپبوتر. ایران حدود ۱۲.۳۰ بود. هنوز کلی رای ها مونده بود ولی احمدی نژاد خیلیی جلو بود. با کلی شوق و هیجان خدا رو شکر کردم، رفتم سر امتحان... تمام روز خیلی خوشحال بودم، به جز دو سه نفر هیچکی نبود بهش تبریک بگم، همه دوستام حالشون گرفته بود!!! ولی باز هم خیلی خوب بود به ملتم افتخار میکردم و از ته دل خوشحال بودم.....اما....مگر میگذارند؟؟؟؟

از همان روز پیام ها شروع شد...اس ام اس پشت اس ام اس...اول میگفتند معلومه داهات ها را فقط شمردند..بعد میگفتند نه هنوز رای های خارج حساب نشده وگر نه میبریم (!)...هر چی تونستن به خودشون امید دادن...اما وقتی نتبجه نهایی شد دیگه شروع کردند به دروغ پشت دروغ..

آقا تقلب شده! رای من کو؟ اخه یکی نیست بیاد بگه ۱۳ ملیون هم خیلی زیادتون بود!!! رایتون هست! ۱۳ ملیون کم نیست! ولی چرا فقط خودتون را آدم حساب میکنید؟؟؟ پس ۲۴ ملیون آدم دیگه چی؟؟پس اینها به که رای دادن؟؟؟

 

 

 

تازه اینها اولش بود! باورم نمیشود همچین شخصیتی میخواست رییس جمبهورمان شود! واقعا لیاقتش را نشان داذ! تا حالا میگفتم بیچاره آدم خوبی هست، طرفداراش خرابش میکنند، میگفتم همه کاندیدا خوبند، اما احمدی نژاد بهترین است....

 اما حالا کسی را میبینم که نه ظرفیت شکست داشت، و نه شایستگی مسیولیت یک ملت را بر عهده گزفتن. خدا رو شکر رییس جمبهورمان کسی نشد که مردم را به آشوب و درگیری تشویق کند و جان و امنیت ملت و مردم را به خطر بیندازد.  آقای موسوی میدانید که همه رسانه های غربی، همه دشمنان اسلام و جمبهوری اسلامی، دشمنان امام(!) و انقلاب امروز خوشحالند؟میدانید چند هزار نفر حمایت کننده هاتون که این ها را به وجود آوردن نماینده همه ملت ایران شدند؟ میدانید صفحه های اول سایت ها همه از بیچارگی مردم ایران میگویند؟ میدانید عکس های درگیریهای ایران را به در و دیواز میزنند و برای ملت ما به مسخره دلسوزی میکنند؟ میدانید بی قرهنگی های دسته قلیلی از مردممان را توی سرمان میزنند؟ میدانید اعصاب ایرانیان خارج از کشور  همه خورد است و چشمانشان گریان؟ میدانید که بهترین روزهای ملت ایران و سر بلندیش را با خودخواهی و قدرت طلبی خودتان خراب کردید؟

یا هنوز هم خوابید؟

نمیترسید که روزی برای این کارها  بخواهید جوابگو باشید؟

به خدا دیگر بس است!

اللهم عجل لولیک الفرج

ღ نگاهی دور از شور و هیجان انتخابات...

 

این روزها هر ایمیلی و افالاینی و خبری که میاد درباره انتخاباته...شور و هیجان عجیبی همه رو گرفته! روزای اول به اين فكر ميكردم كه چقدر واقعا مردم اينجا بوقن! وقتى انتخابات ميشه اصلا هیچکی عین خيالش نيست. همه اسم نخست وزیز هم بزور ميدونن! تازه راى دادنم که اجباریه...كلا انتخابات چيز مهمى نيست...هيچکى نه ميدونه كيه، نه  منتظرشه، نه از جوابش خوشحال يا ناراحت ميشه...تازه همین الان خودم یه چند ثانیه ای فکر کردم تا یادم اومد اسم نخست وزیر کوِین راد هست!

ولى ايران خیلیییی فرف داره! خيلى دلم ميخواست اين چند روز بودم تو جوّ و هيجان انتخابات... خيلى عشق ميكنم مى بينم مردم اينقدر مملکتشون براشون مهمِه..هر چی غرب سعی میکنه مردم رو بی تفاوت نشون بده نمی تونه! مردم مملکتشون عشقشونه..هر تصميمى ميگيرن با همه وجودشون ميگيرن و پاى ملتشون و هویتشون وایسادن...خیلییی قشنگه...

ولی حالا كه اینجوریه چقدر بهتر ميشد كه همه با نگاه باز و بدون تعصب دنبالِ بهترين بودن؟

يه چيزى كه خيلى دقت كردم اينه که انتخابات براى مردم ايران یه تعصبه...كسى دنبالِ اين نيست كه بهترين رو انتخاب كُنه، دنبال اين نيست كه با عقل و دلیل و استدلال برا مملکتش تصميم بگيره...مثل اينكه همه یه جورایی جوگیر ميشن...یهویی يكى رو انتخاب میکنن و مثل چی چی پاش وایمیسن.همه باهم میجنگن و تمام سعی و تلاششون اینه که یا کاندیدی که باهاش مخالفن رو بکوبن یا حمایت کننده هاشو. همه با تعصب با هم بحث میکنن و هيچ بحثى به هيچ جا نمى رسه، چون به عقيده اى همه خودشون درست ميگن و هيچوقت هيچى نميتونه نظرشون رو عوض كُنه.  اینا همه برا من خیلی جالب بود!

.وقتى فهميدم اينجا مى خوان صندوق بيارن خيلى خوشحال بودم که میتونم توی سرنوشت مملکتم شرکت کنم و میدونستم انتخاب خیلی مهمیه و خیلی روش باید تحقیق کنم ...ولی وقتی از دورو ورى ها و دوست و آشنا ها میپرسم میبینم همه حرفای ضد و نقیض، دلیل های مسخره...حرف های بدون  سند و مدرک...بعضی از دوستام که نظرشونو ميپرسم، ميگن به فلانى راى ميدم ميگم چرا؟ و هرکی فقط با بدی های طرف مقابل جوابم رو میده که خیلی هاش فقط حرف و از روی احساس هست..!!انگار هیچکس دنبال "چرا" نیست؟؟؟ مگر انتخابات هم بازیه که همه فقط میخوان ببرن و هم دیگه رو ضایع کنن؟؟؟

"مردم سعي كنند صالح ترين را انتخاب كنند.آن كساني كه نامزد رياست جمهوري ميشوند و در شوراي نگهبان صلاحيت آنها زير ذره بين قرار مي گيرد وشوراي نگهبان صلاحيت آنها را اعلام ميكند .اينها همه شان صالح اند ، اما مهم اين است كه شما در بين اين افراد صالح بگردين و صالح ترين را پيدا كنيد.اينجا جايي نيست كه من و شما بتوانيم به حداقل اكتفا كنيم.دنبال اكثرباشيد.بهترين را انتخاب كنيد."1

ای کاش دنبال بهترین بودیم!

 و ای کاش برای بالا بردن خود، دنبال کوبیدن دیگران نبودیم!

                                  ********************************

شاید چیزی که اینجا بیشتر بهش دسترسی داشتم این بود که ببینم نظر غرب  درباره انتخابات چیه؟ دوره های فبل همیشه تلاش داشتند مردم را وادار کنند که رای ندن...ولی این دفعه انگار روش جدیدی رو پیش گرفتن...رادیو ها و میدیا همه ی تبلیغاتشان این است که به هر کس میخواهید رای دهید جز یک نفر!!!!

* وزير خارجه فرانسه به نقل از شبكه سي ان ان : از تحرك مخالفان دولت احمدي نژاد بسيار خوشحالم....آرزوي غرب ،پيروزي مخالفان احمدي نژاد در انتخابات آينده است .البته من ميدانم كه اين يك رويايست.

* هفته نامه امريكايي تايمز: اگر امريكا خوش شانس باشد ،احمدي نژاد در انتخابات ايران شكست مي خورد.

و این سوال میماند که احمدي نژاد اين چهار سال چه كرده كه امريكا و اسراييل از انتخاب مجددش اظهار خطر ميكنند؟!!!

**********************************

قابل توجه كسانى كه عملكرد آقاى احمدى نژاد را در سياست خارجى باعث  سرشکستگی ايران میدانند:

روزنامه انگليسى گاردين : دستاوردهای هسته اى احمدى نژاد در تاریخ ايران ثبت خواهد شد! دستاوردهایی که شايد از ملى كردن صنعت نفت نيز مهم تر باشد


نیو یرک تایمز: گذشت زمان نشان داده است كه رییس جمهور ايران سیاستمدار باهوشی است كه توانست از فشار علیه تهران براى ايجاد يك جبهه واحد علیه سياستهايى غرب استفاده كند.

- روزنامه صهيونيستي جروزالم پست  در اعترافي بزرگ نوشت: سخنراني احمدي نژاد در ژنو در حالي در رسانه هاي سراسر جهان پخش شد كه وي توانست با استفاده از فن خطابه قوي و عميق بسياري از مردم را تحت تاثير قرار دهد.

*******************************

 رهبر انقلاب : دولت نهم انصافا خدمتگزار ،پركار و با ارزش و صد درصد مورد اعتماد است. شعارو گفتار اين دولت ،منطبق بر شعارو گفتار امام و منطبق بر شعارها وگفتمان انقلاب است،اين خيلي چيز با ارزشي است. من از اين دولت به طور خاص حمايت ميكنم ،جهت گيري هاي ديني،سخت كوشي،ارتباط با مردم ،سفرهاي استاني، جهت گيري عدالت، اينها خيلي قيمت دارد و من قدر اين كار ها را مي دانم .  روند غرب باوري و غرب زدگي راكه متاسفانه داشت در بدنه ي  مجموعه هاي دولتي نفوذ ميكرد ،متوقف گرديد و اين چيز مهمي است.

اين فضاي بي بندو باري در حرف زدن و اظهار نظر عليه دولت، مسئله اي نيست كه خداوند به آساني از آنها بگذرد... ۲

 ************************************

حرف آخر:

درست است که همه کاندیدا خوب هستند اما این مسیولیت شرعی و انسانی ماست که با دقت و تحقیق بهتربن را انتخاب کنیم. چرا که اگر رای تک تک ما باعث شوذ حتی ذره ای از خون شهدا و یا ذره ای از حق محرومان پایمال شود آن وقت ما در پیشگاه خداوند چطور میتوانیم پاسخگو باشیم؟ ایا ما میتوانیم در برابر اشک یتیمان بی تفاوت بمانیم؟ 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ -    بيانات رهبر انقلاب در سفر اخيرشان به كردستان (سنندج)درمورد انتخابات رياست جمهوري 22/2/88 :

۲- بيانات رهبر انقلاب  ۱۵/۸/۸۷-و ۱/۱/۸۶- و ۲/۶/۸۷